ستارخان؛ نماد مقاومت و استقلال ملی / انقلاب مشروطه مدیون «سردار ملی» ایرانیان
ستارخان؛ نماد مقاومت و استقلال ملی / انقلاب مشروطه مدیون «سردار ملی» ایرانیان

ستارخان؛ نماد مقاومت و استقلال ملی / انقلاب مشروطه مدیون «سردار ملی» ایرانیان تایسیز نیوز – ستارخان، ملقّب به «سردار ملی» ۲۸ مهر ۱۲۴۵ شمسی به دنیا آمد و در دوران مشروطه به مقاومت در مقابل استکبار خارجی و استبداد داخلی پرداخت و طی محاصره‌ی ۱۱ ماهه‌ی تبریز، مجاهدت با سربازان محمدعلی شاه و ارتش […]

ستارخان؛ نماد مقاومت و استقلال ملی / انقلاب مشروطه مدیون «سردار ملی» ایرانیان

ستارخان؛ نماد مقاومت و استقلال ملی / انقلاب مشروطه مدیون «سردار ملی» ایرانیان

تایسیز نیوز – ستارخان، ملقّب به «سردار ملی» ۲۸ مهر ۱۲۴۵ شمسی به دنیا آمد و در دوران مشروطه به مقاومت در مقابل استکبار خارجی و استبداد داخلی پرداخت و طی محاصره‌ی ۱۱ ماهه‌ی تبریز، مجاهدت با سربازان محمدعلی شاه و ارتش شوروی را در پیش گرفت تا این‌که عامل پیروزی «انقلاب مشروطه» شد و از جغرافیای ایران عزیزمان دفاع کرد. این شخصیت به عنوان «الگوی ملی برای مبارزه با معاندین خارجی و منافقین داخلی» شناخته می‌شود.

«انقلاب مشروطه ایران» در سال ۱۲۸۵ خورشیدی و با امضای فرمان مشروطیت توسط مظفرالدین شاه به پیروزی رسید، اما پس از درگذشت مظفرالدین شاه و روی‌کار آمدن ولیعهدش محمدعلی شاه، تمامی دستاوردهای انقلاب به خطر افتاد تا جایی که اقدامات وی در عرض کمتر از سه سال، دوباره مردم ایران را به نقطه صفر رساند. اما تنها کانون مبارزه‌ای که خاموش نمی‌شد، تبریز بود که آن‌هم پس از جنگ‌های بسیار، تقریباً به خاموشی گرایید، در چنان هنگامه‌ای ناگهان ستارخان برخاست و آتش انقلاب را جانی دوباره بخشید.

در واقع با آغاز دوباره انقلاب مشروطه و سپس سراسر کشور، ستارخان با نام کامل ستارخان قراچه‌داغی، رهبری آزادی‌خواهان آذربایجان و منطقه قفقاز را بر عهده گرفت. هنگامی که تبریز به مدت ۱۱ ماه توسط قشون دولتی محمدعلی‌شاه قاجار محاصره شد، ستارخان به حمایت از مشروطیت قیام کرد و در مقابل هزاران قشون اعزامی شاه قاجار ایستاد تا جایی‌که از تسلط ماموران حکومتی بر شهر ممانعت کردند.

ستارخان یکی از چهره‌های مردمی و آزادی‌خواه در تبریز و تربیت‌شده‌ی انجمن این شهر بود که نخست به عضویت در انجمن حقیقت به عنوان یکی از مراکز مشروطه‌خواهان درآمد و سپس به انجمن ایالتی تبریز رفته‌ و آمادگی خود را برای خدمت به مشروطه اعلام کرد. وی با ایستادگی و مقاومت در برابر نیروهای دولتی و ایجاد ارتباط با آزادی‌خواهان در شهرهای دیگر، سرانجام با کمک «باقرخان» و با حمله به تهران و سقوط محمدعلی شاه، نهضت مشروطیت را احیاء کرد.

«علامه قزوینی» در خصوص اهمیت این اقدام «سردار ملی» گفته بود: «اگر روز ۱۷ جمادی‌الاُخری ستارخان بیرق های سفید را پایین نمی‌آورد، مشروطه تا مدت نامعلوم رخت از ایران بیرون می‌برد؛ زیرا آن‌روز در تمام نقاط ایران بجز از تبریز، استبداد حکمروا بود.»

«ستارخان، سردار ملی» فرزند حاج‌حسن قراجه‌داغی ۲۸ مهر ۱۲۴۵ هجری شمسی در منطقه ارسباران به دنیا آمد. وی سومین پسر حاج‌حسن بزّاز بود که به شغل پارچه‌فروشی اشتغال داشت. سوابق زندگی او در دوران کودکی و نوجوانی تا درگیری‌های جنبش مشروطه چندان معلوم نیست ولی از اطلاعات جسته و گریخته‌ای که از وی به دست آمده، درمی‌یابیم که او با پدر خود در روستاهای اطراف ارسباران به بزازی مشغول بود.

وی مدتی جزء تفنگچیان سواران حاکم خراسان بود و از آنجا به عتبات عالیات عراق سفر کرد، پس از چندی به تبریز بازگشت و به مباشری املاک محمدتقی صراف مشغول شد. سپس به توصیه سرتیپ رضاقلی‌خان وارد خدمت ژاندارمری شد و حفاظت راه مرند – خوی به او محول شد و چندی بعد مورد توجه مظفرالدین میرزا ولیعهد قرار گرفت و ضمن دریافت لقب خان از تفنگداران ولیعهد در تبریز محسوب شد.

ستارخان بنا بر عادت لوطی‌گری در دفاع از مظلومان در برابر حکومت، در یکی از درگیری‌های خود با مأموران محمدعلی میرزا ولیعهد در تبریز مورد تعقیب قرار گرفت و از شهر گریخت، سپس با وساطت بزرگان و معتمدین محل، به شهر بازگشت و دلالی اسب را پیشه‌ی خود کرد. او به درستی و امانتداری در تبریز شهرت داشت و به همین دلیل مالکان، حفاظت از اموال خود را به او می‌سپردند. وی هیچ‌گاه درس نخواند و سواد خواندن و نوشتن نداشت، اما هوش آمیخته با شجاعتش و مهارت در فنون جنگی و اعتقادات مذهبی و وطن‌دوستی‌اش، او را به «سردار ملی» تبدیل کرد.

با شروع انقلاب مشروطه علیه محمدعلی شاه در تهران و گسترش آن در سراسر کشور، شاه قاجار به مبارزه و سرکوب مشروطه‌خواهان پرداخت. مجاهدین و آزادی‌خواهان آذربایجانی و قفقازی به فرماندهی ستارخان و باقرخان به حمایت از مشروطیت تهران قیام کردند و در مقابل قوای ۳۵ تا ۴۰ هزار نفری اعزامی محمدعلی شاه و خوانین محلی به فرماندهی عین‌الدوله که برای سرکوبی قیام تبریز اعزام شده بودند، به شدت مقاومت کردند و از تسلط آن‌ها به شهر ممانعت کردند.

ستارخان که مرام شیخیّه داشت، طرفداری تعدادی از مراجع تقلید شیعه‌ی طرفدار مشروطه را، پشت سر خود می‌دید، از حیث مبارزه تقویت روحی می‌شد و همواره می‌گفت، من در پی اجرای احکام حجج و علمای نجف به‌خصوص آخوند خراسانی هستم. علمای مشروطه‌خواه نجف نیز در عصر استبداد صغیر تعدادی از علما و طلاب را برای تقویت جبهه تبریز به این ناحیه گسیل داشتند که مشهورترین آن‌ها آیت‌الله سیدعلی تبریزی مشهور به سیدعلی داماد بود که به همراه خود میرزا احمدخان عمارلویی و تعدادی دیگر را به همراه داشت.

پس از ماه‌ها محاصره‌ی تبریز، قوای روسیه با موافقت دولت انگلستان و محمدعلی شاه قاجار، از مرز گذشته، به سوی تبریز حرکت کردند و راه جلفا را باز کردند. در نتیجه محاصره شهر به پایان رسید و سربازان دولتی شاه و خوانین محلی مخالف مشروطیت از اطراف تبریز دور شدند. بدین ترتیب نقشی که ستارخان و باقرخان در دفاع از مشروطه در تبریز داشتند، به پایان رسید. ستارخان و دیگر مجاهدین تبریز که به شدت از تجاوز بیگانگان روس متنفّر بودند، برای رفع بهانهٔ تجاوز روس‌ها تلگرافی به این مضمون به محمدعلی‌شاه فرستادند:

محمدعلی شاه پس از دریافت این تلگراف به نیروهای دولتی دستور ترک محاصره داد اما روس‌ها به پیشروی ادامه دادند و وارد تبریز شدند. تبریز به مدت ۱۱ ماه توسط سپاه دولتی محمدعلی شاه قاجار محاصره شد و از ورود آذوقه به شهر جلوگیری به عمل آمد. زندگی بر مردم بسیار سخت و طاقت‌فرسا شد حتی مردم ناچار به خوردن یونجه و علف شدند. ستارخان حاضر به اطاعت از دولت روس نشد و در اواخر جمادی‌الثانی ۱۳۲۷ قمری (اواخر ماه مه ۱۹۰۹ میلادی) به ناچار با همراهانش به کنسولگری عثمانی در تبریز پناهنده شد.

پس از پیروزی انقلابیون، مشروطه در گیلان، بختیاری، اصفهان و تهران در اواخر تیر ۱۲۸۸ شمسی (۱۹۰۹ میلادی) برقرار و شاه قاجار خلع شد، اما روسیه تزاری مناطق شمال غربی ایران را همچنان در اشغال خود داشت و طبق توافق پنهانی با انگلیس در تقسیم ایران، هنوز در آذربایجان، اردبیل و تبریز حضور داشت. به واسطه‌ی ظلم و دسیسه‌های دولت روس و بنا بر دعوت آیت‌الله محمدکاظم خراسانی، ستارخان تصمیم به حرکت به تهران می‌کند.

روز شنبه ۷ ربیع‌الاول سال ۱۳۲۸ قمری در شب عید نوروز ۱۲۸۹ شمسی، جمعیت زیادی از مردم و رجال شهر برای وداع با ستارخان و باقرخان جمع شدند و آنان در میان هلهلهٔ جمعیت، از منزل خود بیرون آمدند و به سوی تهران حرکت کردند. در بین راه نیز در شهرهای میانه، زنجان، قزوین و کرج استقبال باشکوهی از این دو مجاهد آزادی‌خواه ضد استبداد، به عمل آمد و هنگام ورود به تهران نیمی از شهر برای استقبال شتافتند و در طول مسیر چادرهای پذیرایی آراسته با انواع تزیینات و طاق نصرت‌های زیبا و قالی‌های گران‌قیمت و چلچراغ‌های رنگارنگ گستردند.

در سرتاسر خیابان‌های ورودی شهر تهران، تابلوهای «زنده‌باد ستارخان» و «زنده‌باد باقرخان» مشاهده می‌شد. تهران آن‌روز سرتاسر جشن و سرور بود. ستارخان پس از صرف ناهار مفصلی که در چادر آذربایجانی‌های مقیم تهران تدارک دیده‌ شده‌ بود، به سوی محل اقامتش در منزل صاحب اختیار (محلی در خیابان سعدی کنونی) رهسپار شد.

سرداران مدت یک‌ماه مهمان دولت بودند، اما به دلیل وجود سربازان و کمی جا، دولت محل باغ اتابک (محل فعلی سفارت روسیه) را به اسکان ستارخان و یارانش و محل عشرت‌آباد را به باقرخان و یارانش اختصاص داد. پس از چند روزی که نیروهای هر دو طرف در محل‌های تعیین‌شده اسکان یافتند، مجلس طرحی را تصویب کرد که به موجب آن تمامی مجاهدین و مبارزین غیرنظامی از جمله افراد ستارخان و خود او می‌بایست سلاح‌های خود را تحویل دهند.

این تصمیم به دلیل بروز حوادث ناگوار و ترور سیدعبدالله بهبهانی و میرزا علی‌محمدخان تربیت از سران مشروطه گرفته‌ شده‌ بود. اما یاران ستارخان از پذیرفتن این امر خودداری کردند. به تدریج مجاهدین دیگر مخالف با این طرح به ستارخان و یارانش پیوستند و این امر موجب هراس دولت مرکزی انقلاب مشروطه شد. سردار اسعد بختیاری به ستارخان پیغام داد که به سوگندی که در مجلس خوردید، وفادار باشید و از عواقب وخیم عدم خلع سلاح عمومی بپرهیزید. گفته‌ می‌شود، دعوت ستارخان و مجاهدان تبریز به تهران، با نیت خلع سلاح و کنترل آن‌ها توسط دولت مشروطه بوده‌ است.

در نهایت، ستارخان و باقرخان مصوبه‌ی مجلس را پذیرا شدند ولی چند روز بعد به تحریک عده‌ای از بدخواهان از پذیرش مصوبه‌ی مجلس سرباز زدند و وزارت کشور (به کمک بختیاریان) ناچار شد، اسلحه‌ها را به زور از دست آن‌ها بگیرد.

بعداز ظهر اول شعبان ۱۳۲۸ قمری(۱۶ مرداد ۱۲۸۹ هجری شمسی) قوای دولت مشروطه که جمعاً سه هزار نفر می‌شدند، به فرماندهی یپرم‌خان، یار قدیمی ستارخان در تبریز و رئیس نظمیهٔ وقت، باغ اتابک را محاصره کردند و پس از چندبار پیغام، هجوم نظامیان به باغ صورت گرفت و جنگ بین قوای دولتی و مجاهدین آغاز شد.

در این جنگ، قوای دولتی از چند توپ و ۵۰۰ مسلسل شصت تیر استفاده کردند و به فاصلهٔ ۴ ساعت، ۳۰۰ نفر از افراد حاضر در باغ کشته شدند. ستارخان راه پشت بام را در پیش گرفت اما در مسیر پله‌ها در یکی از راهروهای عمارت، تیری به پایش اصابت کرد و مجروح شد و قادر به حرکت نبود. اندکی بعد قوای دولتی او را دستگیر کردند و به منزل صمصام‌السلطنه بردند و خود و اتباعش ناچار به خلع سلاح شدند.

بعد از این وقایع، ستارخان خانه‌نشین تهران شد؛ پزشکان حاذق برای مداوای پای او تمام تلاش خود را کردند، بر اثر اصابت گلوله هر دو استخوان ساق پا شکسته‌ بود و زخم دچار عفونت بود، دوبار پزشکان معالج لقمان‌الدوله، حسین‌خان نظام‌الحکما و دو پزشک خارجی اقدام به عمل جراحی و تمیز کردن زخم کردند و پس از مدتی شکستگی و زخم، بهبودی نسبی پیدا کرد و با وجود کوتاهی پا می‌توانست با عصا راه برود.

ستارخان که از دولت مشروطه کنار گذاشته، مطرود و منزوی بود، پس از این واقعه نزدیک به چهار سال زندگی کرد؛ حتی مکاتباتی برای دفع اجنبی و اعلام آمادگی برای رفع اشغال و فجایع روس‌ها در آذربایجان، با دولت مرکزی حتی عین‌الدوله محاصره‌کننده‌ی تبریز داشت، اما نتیجه‌ای حاصل نشد.

عاقبت، ستارخان در تاریخ ۲۵ آبان ۱۲۹۳ شمسی (۲۸ ذی‌الحجه ۱۳۳۲ قمری) در تهران درگذشت. آرامگاه ستارخان در باغ طوطی در کنار حرم شاه عبدالعظیم شهرری واقع است. خانه‌ی وی به عنوان موزه در محلهٔ امیرخیز خیابان شمس‌تبریزی، نرسیده به میدان پنجم مرداد، کوچهٔ ستارخان می‌باشد که بازدید برای عموم آزاد است.

باید اذعان کرد که ایران‌پرستی ستارخان مهم‌ترین تفاوت قیام او با دیگر شورش‌ها یا آشوب‌های تاریخ معاصر ایران است. ستارخان می‌دانست که در انگیزه‌های مشروطه اهدافی چون «استقلال»، «وحدت» و «آگاهی ملی» وجود دارد. به ‌معنای آنکه مشروطه می‌خواست که با عنصر استقلال، حضور فیزیکی یا اندیشه‌ای دولت‌های بیگانه را به پایان رساند و با عنصر وحدت ملی به یک دولت منسجم و متمرکز دست یابد. هنگامی که اندیشه‌ی مشروطیت بر چنین خاستگاه‌هایی استوار بود، دفاع ستارخان از این‌چنین اندیشه‌هایی، خط بطلانی بر تفکرات قومی به شمار می‌رفت. از طرف دیگر، ملی‌گرایی یکی از عناصر جدانشدنی از انقلاب مشروطیت بود و ستارخان نیز به‌عنوان یکی از افراد مهم و موثر در این انقلاب، پرچم‌دار چنین گفتمانی محسوب می‌شد.

تفکر ایرانشهری که ایران را یک کل واحد و مناطق مختلف آن را جزیی از آن می‌داند، بی‌تردید در انقلاب مشروطه نیز وجود داشت و ستارخان برای دفاع از آن به عنوان یک سردار، اسلحه به‌ دست می‌گیرد و در مقابل هرگونه خطر ملی می‌ایستد.

ستارخان در خاطرات خود گفته است: «من هیچ‌وقت گریه نمی‌کنم، چون اگر اشک می‌ریختم، آذربایجان شکست می‌خورد و اگر آذربایجان شکست بخورد، ایران‌ زمین می‌خورَد اما در مشروطه دوبار آن‌هم در یک روز اشک ریختم. حدود ۹ ماه بود که تحت فشار بودم؛ بدون غذا، بدون لباس. از قرارگاه آمدم بیرون؛ چشمم به یک‌ زن افتاد با یک‌بچه‌ در بغلش. دیدم که بچه از بغل مادرش آمد پایین و چهاردست‌وپا رفت به طرف بوته و علف. علف را از ریشه درآورد و از شدت گرسنگی شروع کرد، خاک ریشه‌ها را خوردن. با خودم گفتم، الان مادر آن‌بچه به من فحش می‌دهد و می‌گوید که لعنت به ستارخان که ما را به این روز انداخته. اما مادر کودک آمد طرفش و بچه‌اش رو بغل کرد و گفت: عیبی ندارد فرزندم، خاک می‌خوریم اما خاک نمی‌دهیم. آن‌جا بود که اشکم درآمد. ستارخان این نماد هویت ایرانی، خاک خورد و رنج دوران کشید، اما خاک ایران را نداد.»

«زندگی‌نامه ستارخان» یکی از جدیدترین آثاری است که به قلم «حجت فلاح توتکار» نوشته و توسط انتشارات سوره مهر منتشر شد. این‌کتاب در پنج فصل به نگارش درآمده است و بسیاری از زوایای زندگی «سردار ملی» را رونوشت می کند. فصل نخست این کتاب با عنوان «دوره عیّاری» به خاستگاه خانوادگی و رویدادهای زندگی ستارخان در دوره پیشامشروطیت پرداخته شده و در فصل دوم با عنوان «تبدیل‌شدن عیّار به مجاهد»، نویسنده به چگونگی ورود ستارخان به صفوف مشروطه‌خواهان تبریز و پیوند خوردن با مرکز غیبی و عضویت او در نیروی مجاهدان می‌پردازد.

در فصل سوم کتاب، که مربوط به دوره‌ی درخشش «ستارخان» به عنوان «رهبر جنبش مقاومت تبریز» است، به کوشش‌های او در فرماندهی مبارزه با جبهه متحد استبداد و تلاش برای شکل‌دهی کانون مقاومت ضدخودکامگی در دوره‌ی «استبداد صغیر» پرداخته شده و فصل چهارم هم به چگونگی عزیمت اجباری ستارخان از تبریز به تهران اختصاص دارد. در این بررسی نشان داده شده که، چگونه نمایندگان سیاسی روس و انگلیس و والی وقت آذربایجان، مهدی‌قلی‌خان مخبرالسلطنه هدایت، با هماهنگی دولت ایران زمینه‌ساز خروج ستارخان و باقرخان از شهر پایگاه قدرت‌شان شده‌اند. این نویسنده در فصل پنجم کتاب خود، به ماجرای پارک اتابک و خانه‌نشینی سردار و سرانجام کارش پرداخته است..