پاییز دلگیر، قطره اشک و جای خالی مردی که دیگر نیست 🖋️فرزاد ملازاده محمدی کتابفروشی کیهان برای قدیمی ها که با فرهنگ و رسانه ارتباط داشتند نام آشنایی است همراه با کلی خاطره.انگار همین دیروز بود که حاج احد پشت میز کهنه ای که پر بود از خاطرات،نشسته بود و کتاب به دست اشعار زیبایی […]

پاییز دلگیر، قطره اشک و جای خالی مردی که دیگر نیست
🖋️فرزاد ملازاده محمدی
کتابفروشی کیهان برای قدیمی ها که با فرهنگ و رسانه ارتباط داشتند نام آشنایی است همراه با کلی خاطره.
انگار همین دیروز بود که حاج احد پشت میز کهنه ای که پر بود از خاطرات،نشسته بود و کتاب به دست اشعار زیبایی از شاعران به نام را زمزمه می کرد.
خانواده ای که با تمام مشکلات جنگ جهانی در فقر بزرگ شدند و همه راه فرهنگ را در پیش گرفتند.
خانواده ملازاده را کمتر کسی است که نشناسد. روزگاران قدیم اولین کیوسک مطبوعاتی را در شهر تبریز حاج حمید ملازاده که بنیانگذار روزنامه نگاری نوین در استان بود به کمک برادرانش بنیان نهاد از آن روز تا چند سال گذشته برادران ملازاده بار بسیار زیادی از انعکاس اخبار ، پرورش خبرنگاران و عکاسان به نام در استان را بر عهده گرفتند و همواره یکی از خوش نامان عرصه فرهنگو هنر و رسانه بودند.
دیروز وقتی خبر فوت حاج احد را شنیدم در بهت و تاسف عجیبی فرو رفتم تاسف از اینکه در چند سال گذشته آذربایجان چه مردان بزرگی را از دست داده است مردانی که هیچ کدام دیگر قابل تکرار نیستند.
حاج احد ملازاده همچون برادران خود گامهای بسیار بزرگی برای فرهنگآذربایجان برداشت سالهای قبل انقلاب در کنار برادرانش در سرپرستی روزنامه کیهان موجی جدید در مطبوعات استان ایجاد کردند و حاج حمید ملازاده (پدر روزنامه نگاری نوین در آذربایجان) به عنوان برادر بزرگتر دیگر براداران را در کنار خودش همراه کرد و اینچنین تیمی حرفه ای، روزنامه کیهان قبل از انقلاب را تبدیل به پرتیراژترین روزنامه آن سالها با تیراژی نجومی کرد، به نحوی که مردم برای خرید روزنامه بیصبرانه منتظر رسیدن روزانه روزنامه از تهران می ماندند تا اخبار کیهان را هر روز دنبال کنند.
حاج احد نیز یک عمردر این عرصه تلاش کرد و سختی های این حرفه سخت و دشوار را به جان خرید و با تمام عشقی که به کار داشت در این وادی تا روزهای پایانی زندگی اش تلاش کرد.
من نویسنده به عنوان برادر زاده ای که همیشه برای دیدنش به سمت مغازه اش در کتابفروشی کیهان می رفتم با تمام وجودش پذیرا بود و برایم اشعار زیادی را که از بر بود می خواند برایش کوچک و بزرگ فرقی نداشت همواره در تلاش برای آموختن بود و این برای من بسیار جذاب بود که بعد از شصت سال تلاش هنور هم به این بیندیشی که می شود آموخت.حاج احد آموخت و آموخته هایش را در طبق اخلاص به آنهایی عرضه کرد که عاشق کتاب و آموختن بودند.
هنوز هم در خیالاتم نقش آن سالهایی را می کشم که ۵ برادر چنان با عشق و علاقه برای اینکه فرهنگ غنی این دیار را بسط و توسعه دهند چه سختی هایی را به جان خریدند. بی اختیار اشک در چشمانم حلقه می بندد.
حاج احد هم به مانند حاج حمید و مجید و حاج اسد ملازاده دیگر توانی برایش در چرخه زندگی نمانده بود و در اولین روزهای پاییزی آذربایجان چشم از جهان فرو بست و آذربایجان یکبار دیگر یکی از فرزندان دلسوز خودش به این شهر و دیار را از دست داد.یادش گرامی و راهش پر رهرو باد