اولین مصاحبه با همسر سید مصطفی خمینی؛مدرن و امروزی بود و سر حجاب سخت نمی‌گرفت
اولین مصاحبه با همسر سید مصطفی خمینی؛مدرن و امروزی بود و سر حجاب سخت نمی‌گرفت

اولین مصاحبه با همسر سید مصطفی خمینی؛مدرن و امروزی بود و سر حجاب سخت نمی‌گرفت 🔹امروز اول آبان، چهل و چهارمین سالگرد درگذشت آیت الله سید مصطفی خمینی در دوران تبعید امام خمینی در نجف (در سال ۱۳۵۶ خورشیدی) است. هر چند در ادبیات رسمی از این درگذشت به عنوان «شهادت» یاد می‌شود (و در […]

اولین مصاحبه با همسر سید مصطفی خمینی؛مدرن و امروزی بود و سر حجاب سخت نمی‌گرفت

🔹امروز اول آبان، چهل و چهارمین سالگرد درگذشت آیت الله سید مصطفی خمینی در دوران تبعید امام خمینی در نجف (در سال ۱۳۵۶ خورشیدی) است. هر چند در ادبیات رسمی از این درگذشت به عنوان «شهادت» یاد می‌شود (و در تهران خیابان و بیمارستانی به نام «شهید مصطفی خمینی» است) ولی خود امام دربارۀ فرزندشان تعبیر «شهید» را به کار نمی‌بردند و تنها گفتند «از الطاف خفیۀ الهی است». 🔹با این حال روایت همسر آیت‌الله سید مصطفی خمینی نیز به گونه‌ای است که شک را به یقین تبدیل نمی‌کند. نه برای یقین به رحلت طبیعی و نه شهادت. 🔹خانم معصومۀ حایری از خاندان آیت‌الله العظمی شیخ عبدالکریم حایری بنیان‌گذار حوزۀ علمیۀ قم زندگی بسیار ساده و دور از هیاهو و حاشیه‌ای دارد و تا کنون هیچ‌گاه مصاحبه نکرده و این نخستین گفت‌و‌گو با اوست که با نشریۀ «حریم امام» انجام داده و به لطف مصاحبه‌کننده (جناب سید مهدی حسینی دورود) -دین‌پژوه و روزنامه‌نگار حوزوی و نزدیک به بیت امام- در اختیار عصر ایران قرار گرفته و هم‌زمان با نشریۀ حریم امام منتشر می‌شود:معصومۀ حایری همسر حاج آقا مصطفی:🔹من نمی‌خواستم ازدواج کنم و قصد داشتم به درسم ادامه بدهم و به کشورهای خارجی سفر کنم؛🔹مرحوم حاج آقا مصطفی چون به پدرم علاقه داشت، از من خواستگاری کرد و پدرم نیز ب جواب مثبت داد؛ اما مادرم گفت موافقت شما کافی نیست و خود دختر هم باید قبول کند 🔹روز بعد من و مادرم به محلی که پدرم آدرس داده بود رفتیم و حاج آقا مصطفی را دیدیم که در میان بقیه طلبه‌ها مشخص بود و قد بلند و قیافۀ خیلی خوبی داشت و به نظرم مدرن و امروزی می‌آمد 🔹من رضایت خودم را اعلام کردم و عقد خوانده شد و پس از یک سال ازدواج کردیم. 🔹حاج آقا مصطفی انسان خوب و فهمیده‌ای بود و ما با هم جور بودیم و افکار و عقایدمان با هم هماهنگ بود.🔹حاج آقا مصطفی خیلی دوست داشت من و بچه‌ها هم به ترکیه برویم و در کنارشان باشیم، اما امام مخالفت کرده و گفته بود شرایط برای آمدن آن‌ها مناسب نیست🔹یک بار مرحوم حاج احمد آقا پیش ایشان می‌خواست با دست غذا بخورد که فرمود احمد، اگر می‌خواهی با دست غذا بخوری، برو بیرون بخور! 🔹 ما سر سفره برای ایشان دو تا چنگال می‌گذاشتیم تا اگر دو نوع غذا در سفره بود، هر کدام را با چنگال جداگانه‌ای بردارد.🔹یادم هست یک روز در نجف که پوشیه‌ام را روی صورتم نینداخته بودم، یک روحانی دنبالم آمد و گفت پوشیه‌ات را روی صورتت بینداز، اما من اعتنا نکردم و به راهم ادامه دادم، ولی او دست بردار نبود و تا درب منزل مرا تعقیب کرد و به دنبالم آمد و خانه را شناسایی کرد و بعداً قضیه را به حاج آقا مصطفی گفت، 🔹حاج آقا مصطفی که اصلاً به این چیزها اعتقاد نداشت، اصلاً از وضعیت نجف راضی نبود و می‌گفت اگر به خاطر امام نبود، در این‌جا نمی‌ماندم و به ایران برمی‌گشتم؛🔹 من به طبقه بالا رفتم و دیدم حاج آقا مصطفی در حالت نشسته، به روی میز کوچکی که جلویش بود افتاده و خم شده است. من جلو رفتم و آقا مصطفی را از روی میز بلند کردم و روی زمین خواباندم و دیدم بدنش خیلی گرم و از عرق بسیار زیاد، کاملاً خیس و نقاطی از بدنش کبود است.🔹 آقای دعایی که در همسایگی ما بود، با ناراحتی در کوچه قدم می‌زند.🔹 به نظر می‌رسید که ایشان از چیزی خبر داشت که آن‌طور ناراحت و نگران بود. ننه قضیه را به آقای دعایی گفت و ایشان به همراه چند تن از همسایه‌ها آمدند و حاج آقا مصطفی را به بیمارستان بردند، ولی دیگر کار از کار گذشته و حاج آقا مصطفی از دنیا رفته بود.