🔸 شوریدهای که با نواختن تار، عاقل میشدپابرهنه تار مینواخت و شعری را زمزمه میکرد، بریده از زمین و زمان، شوریدهای که «دَلی بؤیوک آقا» صدایش میکردند و دلیل شیداییاش هر چه که بود، از بویوک آقا شکورزاده مراغهای، مجنونی ساخته بود که تنها و تنها با نواختن تار عاقل میشد. طلوع، ۱۳۱۲، غروب، […]
🔸 شوریدهای که با نواختن تار، عاقل میشد
پابرهنه تار مینواخت و شعری را زمزمه میکرد، بریده از زمین و زمان، شوریدهای که «دَلی بؤیوک آقا» صدایش میکردند و دلیل شیداییاش هر چه که بود، از بویوک آقا شکورزاده مراغهای، مجنونی ساخته بود که تنها و تنها با نواختن تار عاقل میشد.
طلوع، ۱۳۱۲، غروب، بیست و هشتم دی ماه ۱۳۹۲٫ در گورستان گلشن زهرای مراغه، نابغهای خفته است، درست مثل زمانی که زنده بود و جز تعداد معدودی، کسی حنجرهی خاموش تارش را آنطور که شایسته بود، نشناخت؛ بویوک آقا شکورزاده مراغهای، نواختن تار را از ناپدریاش یاد گرفته بود و در گروه موسیقی او نوازنده بود
هالی مراغه و کسانی که سنشان میرسد، بیوک آقا را هرگز عاقل به یاد ندارند، خنیاگر خاموش اما کاری به کسی نداشت و رفتارهای غیر عادی او و در خود فرورفتگیاش باعث شده بود، او را دیوانه لقب بدهند، کسی از جزییات لحظهای که باعث شد او مشاعرش را از دست بدهد، خبر ندارد، اما شایعات و روایتهای زیادی در این مورد وجود دارد که روایت اول میگوید، عشق، بیوک آقا را به این روز انداخت و روایت دوم، غیب شدن سه ماهه پس از جر و بحث در جمعی دوستانه را دلیل شیدایی او میداند، بیوک آقا که در آن دوره حدودا ۲۵ ساله بوده، بعد از آن با سر و وضعی ژولیده در شهر ظاهر و آواره ی کوچه و خیابان شد؛ اغلب مردم شهر مراغه و دیگر شهرهای آذربایجان با تار نوازی و هنرمندی بیوک آقا خاطره دارند، او تا قبل از ساخت مستندی که به شرحی از زندگی او پرداخته بود، در خارج از مراغه، تبریز و مهاباد شناخته شده نبود.
اما بعد از ساخت مستند «زخمه بر زخم»، نام او بر سر زبان افتاد و مریدان زیادی پیدا کرد که همگی خواهان ملاقات و دیدار با بیوک آقا مراغهای شدند، تا جایی که استاد محمد رضا شجریان پس از تماشای مستند، تقدیرنامهای برای بیوک آقا نوشت و به دست همایون سپرد تا نامه را به صاحب اصلیاش برساند، بیوک حسرت به دل از دنیا نرفت و پس از برگزاری اولین و آخرین کنسرتش که با همراهی همایون شجریان و با مساعدت احمد آذرپیرا برگزار شد، رخت از دنیا بربست.
مرحوم استاد شجریان در نامه اش به بیوک آقا نوشته بود: «هنرمند دلسوخته و عزیز، جناب بیوک آقا شکوری مراغهای، فرهادوار در شهر و بیابان به دنبال معشوقت که انسانیت بود گشتی و کمتر یافتی. اما در گوشه تنهایی بود که به گنجینه وجود خودت رسیدی که بیهمتاست. بدان هستند هنردوستانی که گنج هنر را در ویرانسرای دلهای هنرمندانی چون تو میجویند و پیدا میکنند. بینیازی، پاکی، سادهدلی و هنر عمر به پایش سوخته تو ستودنی است و تقدیر میشود، سلامت و سرافراز باشی.”
بیوک آقا زن و بچه داشت، پسرش، علی دو ساله بود که از دنیا رفت و حتی بیوک دو بار ازدواج کرد، ارتباط برقرار کردن با او بسیار سخت بود و بیوک آقا ادبیات خاص خودش را داشت و با ادبیات ۶۰ سال قبل صحبت میکرد، انگار که زبان و ذهنش به روز نشده باشد، به طوریکه اگر با او زندگی نکرده بودی، متوجه زبانش نمیشدی، گاهی اوقات جملات سنگین و پرمعنایی میگفت که چند نفر انسان عاقل نمیتوانست آن جمله را سر هم کنند، شاید بیراه نبود که به او دیوانه میگفتند، چرا که دکترها میگفتند فقط بخش موسیقی مغزش سالم مانده بود، هیچ نکتهای در مورد موسیقی از یادش نرفته بود و حتی قطعههای جدید را هم میتوانست بنوازد؛ در مورد اسامی، فقط نام افرادی را که همیشه با او بودند را به یاد داشت، اما آن تعدادی را که کمتر میدید را با هر نامی که به ذهنش میرسید، صدا می زد، مثلا بهرام را همیشه فرهاد صدا می کرد و کسی که کارش پخش یا ضبط نوار بود را آقای نوارچی صدا میکرد.
بیوک آقا مراغهای محل درآمدی نداشت، اما دوستان وفادار انگشت شماری داشت که یکی از او نگهداری میکرد و دیگری برایش تار میساخت و خاطرات بسیار خوشی را از لج بازیها و ساده دلیهای بیوک آقا دارد، “احمد آذرپیرا”، دانش آموختهی رشتهی متالوژی از آمریکا بوده که تبریز و عشق به وطن را به زرق و برق آمریکا ترجیح داده و عشق به فرهنگ و هنر را و آشنایی با آلات موسیقی، او را به سمت تار سازی سوق داده و حالا مدت ها است که در کارگاهش تار و سه تار میسازد و تارهای بیوک آقا را هم او تامین میکرد.
او معتقد است، بیوک آقا مراغه ای، نه یک انسان عادی، بلکه شیدا، استثنا و یک فرهنگ بود، اما کسی نفهمید، مثل هنرمندان و مفاخر بسیاری که چشم بستیم و دیگران ارزش بیشتری بهشان دادند، مثل مولانا، به هر کسی گفتیم این آدم یک انسان عادی نبود، گفتند “از ما انتظار نداشته باشید، یک دیوانه را در پارک دفن کنیم و برایش یادواره درست کنیم”، همه نوع موسیقی داریم و نباید به موسیقی به چشم مطربی نگاه کرد.
✍🏻 نسرین سوار