خستگی هایی که دیگر به در نمی شود
خستگی هایی که دیگر به در نمی شود

خستگی هایی که دیگر به در نمی شود فرزاد ملازاده بوی عیدی، بوی توپبوی کاغذ رنگیبوی تند ماهی دودی، وسط سفره نوبوی یاس جانماز ترمه مادر بزرگبا اینا زمستونو سر می کنمبا اینا خستگیمو در می کنم سال جدید در راه است، برخلاف بسیاری از نوشته ها که از شادی و نو شدن سال خبر […]

خستگی هایی که دیگر به در نمی شود

فرزاد ملازاده

بوی عیدی، بوی توپ
بوی کاغذ رنگی
بوی تند ماهی دودی، وسط سفره نو
بوی یاس جانماز ترمه مادر بزرگ
با اینا زمستونو سر می کنم
با اینا خستگیمو در می کنم

سال جدید در راه است، برخلاف بسیاری از نوشته ها که از شادی و نو شدن سال خبر می دهند می خواهم از مردم بنویسم.
مردمی که امسال در اوج فشارهای اقتصادی در حال پایان دادن به سال ۱۴۰۲ و شروع سال جدید هستند.
هر چقدر خواستم‌ نوشته ام حال و هوای عیدانه داشته باشد دیدم نمی شود.قلم در دستم به چرخش در نمی آید و نگاه پر از سوال کودکی که با اشتیاق تمام چشم به ویترین مغازه کفش فروشی دوخته است و کفش های پاره اش هزاران حرف را در فکرم پدیدار می کند.به هر کوچه و بازاری سر می زدم، بسیاری از صحبت ها فقط شرمندگی بود نزد خانواده و بس.
بازاریانی که دادشان از وضعیت دادو ستد در آمده تا پدری که شب عیدی شرمنده خانواده است.
دیدم برای اینها از کجای عید بنویسم،
روزهایی که در گذشته ها همه منتظر آمدنش بودند این روزها دیگر شوقی برای خیلی ها ندارد.
بسیاری از مردم غرق مشکلات اقتصادی شده اند و دیگر نای حتی خنده را ندارند.
فکر افزایش قیمت اجاره خانه و مغازه در سال جدید از همین حالا رنگ از رخ پدرها برداشته است.
این روزها برای خیلی ها به سختی می گذرد و دیدم این دم عیدی حتی اگر از عید بنویسم فرقی برای خیلی ها ندارد.عید هم دیگر آن عید قدیم نیست دیگر خبری از آن سفره هایی که همه دورش جمع می شدند و می گفتند و می خندیدندنیست.
از دور صدای غمگینانه فرهاد به گوش می رسد که می خواند بوی عیدی بوی توپ…..و من همچنان غرق در اندیشه آن کودکی که به عشق داشتن کفش نو چشم به دستان پدرش دوخته است از کوچه می گذرم.